زندگی غم کده ای بیش نبود بهر ما جز غم و تشویش نبود به کدام خاطره اش خوش باشم که کدام خاطره اش نیش نبود
.
گاهی دلت می شود همانند دیواری سفید در دستان کودکی خودکار به دست که تنها چند خط درهم و مبهم می کشد و البته عمیق . . .
.
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد، تعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت.
.
بر تمام قبرهاى این شهر،بوسه بزن شاید به یاد بیاورى کجا مرا جا گذاشتى….من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام ،صداى کلاغها را نمى شنوى؟دارند برایم فاتحه مى خوانند…!!
.
گرچه رفتی زدلم حسرت روی تو نرفت ، در این خانه به امید تو باز است هنوز…
.
گاهی باید دور خود یک دیوار تنهایی کشید…
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی…نه…
بلکه برای اینکه ببینی برای چه کسانی اهمیت داری که این دیوار را بشکند…!!!