باز هم دلتنگ رویت گشته ام عاشق آن زلف بورت گشته ام
عاشق آن قـد و بالای بلنـــــد عاشق آن چشم و ابروی کمنـد
باز هم قلبم به نامت گشته است باز هم محتاج نازت گشته است
از فــراق روی چون ماهت ز من تاب و طاقت می رود
از جان و تن چشم تو در ماه و مهر افکنه شور
عشق تو چشمان من را کرده کور
باز هم چشمم تو را در کوچه گشت
باز هم بی دیدنت در خـون نشست
لحظه ای بی یاد تو ننشسته ام
با خیالت دل به رؤیا بسته ام گرچه دوری از برم ای بی وفا
گاه گاهی هم بزن یک سر به ما